× ҳ̸Ҳ̸×♀ L0vEly ♂×ҳ̸Ҳ̸×
دلـ نـوشتــﮧ هاے یــﮧ دیــفونـﮧ (!)
♥♥در كلاس ادبيات معلم گفت:فعل رفتن را صرف كن!!! رفتم....رفتي....رفت...ساكت ميشوم،ميخندم....!!!! ولي خنده ام تلخ ميشود،استاد داد ميزند:ادامه بده.... و من ميگويم:رفت....رفت.....رفت...... رفت و دلم شكست....... غم رو دلم نشست،رفت شاديم بمرد،شور و شوق از دلم برد... رفت........رفت.......رفت.......و من ميخندم و ميگويم: خنده تلخ من از گره غم انگيزتر است!!! كارم از گريه گذشته س،به ان ميخندم....!!!
نظرات شما عزیزان:
vOr0oj@K |